مزایا و معایب مدیریت استراتژیک

 

اول، این شکل از مدیریت استراتژیک مزایای مختلفی را به همراه دارد:

رضایت حرفه ای:

مدیریت استراتژیک برای کارکنانی که روی اهداف کار می کنند، رضایت می دهد و می توانند توصیه های آنها را ببینند یا حتی پیشنهادهای آنها را در واقع موفق شوند.

افزایش بهره وری:

 نفوذ رهبر تیم و کار او با همکاران مختلف امکان اجرای استراتژی های مختلف را با هدف دستیابی به اهداف تعیین شده فراهم می کند. هدف اصلی از این کارها بهبود بهره وری شرکت به میزان قابل توجهی خواهد بود.

کاهش هزینه:

 به لطف این کار گروهی، شرکت قادر خواهد بود بر کسری بودجه و هزینه های غیرضروری که ممکن است متحمل شود غلبه کند. با این حال، این شکل از مدیریت دارای اشکالاتی است که باید به آنها نیز اشاره کرد:

کندی احتمالی در تصمیم گیری:  

در واقع، اگر در مدیریت استراتژیک رهبر تیم خود را به اندازه کافی نشان ندهد. با اجبار، بهره وری تیم او می تواند تحت تأثیر قرار گیرد. بنابراین، ایجاد اهداف مورد نظر شرکت ممکن است در زمان به تعویق بیفتد، به ویژه اگر اختلاف نظر در مورد این تصمیم گیری ظاهر شود.

یک ویژگی برگشت ناپذیر:

تصمیمات اتخاذ شده برگشت ناپذیر هستند، در نتیجه، بسیاری از شرکت ها تمایل دارند از این تکنیک استفاده نکنند.

چه زمانی باید چنین مدیریتی را انتخاب کرد؟

این نوع مدیریت استراتژیک زمانی ضروری است که شرکت وارد بازار شود. در واقع، بنابراین، این شرکت برای مقابله با تقاضاها و نوسانات بازار مذکور که مستقیماً تجارت آنها را وارد می کند، نیاز به برنامه ریزی قبلی دارد. بنابراین، مدیریت استراتژیک امکان تجزیه و تحلیل موقعیت، تدوین آن و ایجاد استراتژی را برای غلبه بر مشکلات آینده فراهم می کند. بنابراین امکان تجزیه و تحلیل عمیق وضعیت، توسعه نقاط قوت شرکت و کاهش نقاط ضعف را فراهم می کند. بنابراین، راه‌اندازی این مدیریت این امکان را فراهم می‌آورد که تعیین شود که این استراتژی (ها) برای شرکت فوق‌الذکر مناسب‌تر است.

چه زمانی باید از این شکل مدیریت استراتژیک اجتناب کرد؟

نه در یک موقعیت خاص، بلکه در رابطه با تعدادی از عواملی که ممکن است در شرکت وجود داشته باشد، باید از این شکل مدیریت اجتناب شود. در واقع، زمانی که مدیران بیش از حد از خود مطمئن هستند و خود را به درستی زیر سوال نمی برند، باید از آن اجتناب کرد. بنابراین، آنها تمایل دارند به تکنیک های اشتباه تکیه کنند و به روشی اشتباه بر تجارت تأثیر بگذارند.

پس باید از مراجعه به متخصص و سپردن همه چیز به او خودداری کرد. در واقع، نباید به یک فرد خارجی که احتمالاً شرکت را به عنوان یک کل نمی شناسد، کاملاً اعتماد کرد. اما، همیشه توصیه می شود که از آنها برای نظر آنها تماس بگیرید.

همچنین عجله نکنید. در واقع، اغلب مدیران بدون اینکه نیاز فوری را توجیه کنند، سریع تصمیم می گیرند. با این حال، از آنجایی که تصمیمات اغلب غیرقابل برگشت هستند، ما نباید در این دام بیفتیم.

به طور خلاصه، زمانی که اعتماد به رهبران/مدیران کم است و نیازی به اتخاذ چنین تصمیماتی نیست، این شکل مدیریت نباید اتخاذ شود. بنابراین، بهتر است مدیریت مشارکتی را انتخاب کنید که کارکنان می توانند مستقیماً در آن دخالت کنند.

 


عناصر یک کارت امتیازی متوازن

کاپلان و نورتون در مقاله خود در سال 1993 راهنمایی هایی را در مورد چگونگی ایجاد یک کارت امتیازی متوازن ارائه کردند. فرآیندی که آنها بحث کردند در مورد واحدهای تجاری اعمال می شود و آنچه را که آنها به عنوان "نمایه پروژه معمولی" برای توسعه کارت های امتیازی متوازن از آن یاد می کنند، توصیف می کند.

مراحل در سیتسم مدیریت کارت امتیازی متوازن

به طور خلاصه، در اینجا هشت مرحله مدیریت کارت امتیاز متوازن قابل اجرا فهرست شده است.

آماده سازی

 سازمان واحد تجاری را که کارت امتیازی سطح بالا برای آن مناسب است، شناسایی می کند. به طور کلی، این یک واحد تجاری است که مشتریان، کانال های توزیع، امکانات تولید و اهداف مالی خاص خود را دارد.

دور اول مصاحبه یک تسهیل کننده کارت امتیاز متوازن با مدیران ارشد هر کدام حدود 90 دقیقه مصاحبه می کند تا در مورد اهداف استراتژیک و معیارهای عملکرد اطلاعاتی کسب کند.

اولین کارگاه اجرایی

 مدیریت عالی با تسهیل کننده جلسه می گذارد تا با دستیابی به اجماع در مورد مأموریت و استراتژی و پیوند دادن اندازه گیری ها به آنها، توسعه کارت امتیازی را آغاز کند. این می تواند شامل مصاحبه های ویدئویی با سهامداران و مشتریان باشد.

دور دوم مصاحبه

 تسهیل کننده ورودی های کارگاه اجرایی را بررسی، ادغام و مستند می کند و با هر یک از مدیران ارشد مصاحبه می کند تا یک کارت امتیازی متوازن آزمایشی تشکیل دهد.

دومین کارگاه اجرایی

 مدیریت ارشد، زیردستان و تعداد بیشتری از مدیران میانی درباره چشم انداز، استراتژی و کارت امتیازی آزمایشی بحث می کنند. آنها با کار در گروه ها، اقدامات را مورد بحث قرار می دهند، شروع به توسعه یک برنامه اجرایی می کنند و "اهداف گسترده برای هر یک از اقدامات پیشنهادی" را تدوین می کنند.

سومین کارگاه اجرایی

 مدیران ارشد در مورد چشم انداز، اهداف و اندازه گیری هایی که در دو کارگاه قبلی هش شده است به اجماع رسیده و اهداف عملکردی کششی را برای هر معیار توسعه می دهند. پس از تکمیل، تیم بر روی یک برنامه اجرایی توافق می کند.

پیاده سازی

 یک تیم تازه تشکیل شده طرحی را اجرا می کند که هدف آن پیوند معیارهای عملکرد به پایگاه های داده و سیستم های فناوری اطلاعات، برقراری ارتباط بین کارت امتیازی متوازن در سراسر سازمان و تشویق توسعه معیارهای سطح دوم برای واحدهای غیرمتمرکز است.

بررسی های دوره ای یک "کتاب آبی" فصلی یا ماهانه در مورد معیارهای کارت امتیازی متوازن تهیه و توسط مدیران مشاهده می شود. معیارهای کارت امتیازی متوازن هر ساله به عنوان بخشی از فرآیند برنامه ریزی استراتژیک مورد بازبینی قرار می گیرند.

تاریخچه کارت امتیازی متوازن

کاپلان و نورتون تاکید کردند که کارت امتیاز متوازن الگویی نیست که بتوان آن را برای مشاغل به طور کلی یا حتی در سطح صنعت اعمال کرد. کسب‌وکارها باید کارت‌های امتیازی سفارشی‌سازی شده را متناسب با موقعیت‌های مختلف بازار، استراتژی‌های محصول و فشارهای رقابتی خود طراحی کنند.

همچنین نباید رویکرد کارت امتیازی متوازن را صرفاً به عنوان یک سیستم سنجش عملکرد در نظر گرفت.

کاپلان و نورتون نوشتند که این یک سیستم مدیریت استراتژیک است که چشم انداز را در بالای سازمان روشن، ساده و سپس عملیاتی می کند. اینکه چگونه بیانیه ماموریت و چشم انداز یک شرکت برای ایجاد ارزش عملیاتی شود به کارمندان بستگی دارد.

کاپلان و نولان نوشتند: «تدابیر برای کشاندن مردم به سمت چشم‌انداز کلی طراحی شده‌اند. "مدیران ارشد ممکن است بدانند که نتیجه نهایی باید چه باشد، اما نمی توانند دقیقاً به کارمندان بگویند که چگونه به آن نتیجه دست یابند، فقط به این دلیل که شرایطی که کارکنان در آن کار می کنند دائماً در حال تغییر است."

در اواسط دهه 1990، کارت امتیازی برای تقویت پیوند بین معیارهای عملکرد و اهداف استراتژیک با استفاده از "نقشه استراتژی" اصلاح شد.

در اواخر دهه 1990، رویکرد طراحی مجدداً بهینه‌سازی شد تا بیانیه چشم‌انداز یا مقصد را شامل شود - بیانیه‌ای از اینکه "موفقیت استراتژیک" یا "وضعیت نهایی استراتژیک" چگونه به نظر می‌رسد.

انتقاد از روش کارت امتیاز متوازن شامل اتهاماتی است که کاپلان و نورتون در استناد به تحقیقات قبلی در مورد این روش و شکایت از نقص فنی در روش‌ها و طرح‌های آن ناکام هستند.

دیگران اشاره کرده اند که این چهار دیدگاه جنبه های مهم سازمان های غیرانتفاعی و سازمان های دولتی را منعکس نمی کنند - برای مثال، ابعاد اجتماعی، عناصر منابع انسانی و مسائل سیاسی.

رویکرد کارت امتیازی متوازن به مدیریت پس از انتشار متن کاپلان و نورتون در سال 1996 با عنوان کارت امتیازی متوازن: تبدیل استراتژی به عمل در سراسر جهان محبوبیت یافت.

کاپلان متعاقباً کتاب دیگری در این زمینه منتشر کرد به نام کارت امتیازی متوازن: شما نمی توانید ماشینی را تنها با تکیه بر آینه دید عقب برانید.

خلاصه ای از Bain & Company در سال 2013، "ابزارهای مدیریت و روندها 2013"، کارت امتیازی متوازن را به عنوان پنجمین ابزار مدیریت استراتژیک پرکاربرد در سطح جهان فهرست می کند.

ساختارها و سیستم های توزیع موثر

اپل می خواست تعهد و همسویی کارکنان را با اهداف استراتژیک اندازه گیری کند. این شرکت نظرسنجی‌های جامع کارکنان را - و همچنین نظرسنجی‌های مکرر و کوچک‌تر از کارمندانی که به‌طور تصادفی انتخاب می‌شدند - به منظور سنجش میزان درک کارکنان از استراتژی شرکت و اینکه آیا نتایجی که مدیران از آنها خواسته بودند مطابقت دارد یا خیر، به کار گرفت. .

سهم بازار برای مدیریت ارشد نه تنها برای رشد فروش بلکه به عنوان عاملی برای جذب و حفظ توسعه دهندگان برتر نرم افزار مهم بود.

کاپلان و نورتون نوشتند که اپل همچنین ارزش سهامداران را به عنوان یک شاخص عملکرد کلیدی (KPI) در نظر گرفته است، اگرچه این معیار یک نتیجه است، نه محرک عملکرد استراتژیک.

اپل قصد داشت بر ارزش سهامداران تأکید کند تا تأکید قبلی بر معیارهای کوتاه مدت مانند حاشیه ناخالص و رشد فروش را با تمرکز بر سرمایه گذاری هایی که می تواند بر عملکرد آینده تأثیر بگذارد، جبران کند.


4 نوع فرهنگ سازمانی (و چرایی کارکرد آنها)

چه آن ها بدانند و چه ندانند، هر شرکتی فرهنگی دارد. انواع مختلفی از فرهنگ سازمانی وجود دارد. برخی به طور طبیعی تکامل می یابند و برخی عمدی هستند، اما همه آنها با یک تعریف مطابقت دارند. وقتی به فرهنگ نگاه می کنیم، به مجموع رفتارهای همه کارکنان نگاه می کنیم. فرهنگ با آنچه افراد سازمان انجام می دهند تعریف می شود. فرهنگ نباید با ماموریت، چشم انداز و ارزش های شرکت شما اشتباه گرفته شود. ماموریت شرکت جهت را تعیین می کند، در حالی که فرهنگ محیط پیرامون چگونگی دستیابی به ماموریت را توصیف می کند و ارزش ها تعریف می کنند که فرهنگ چگونه خواهد بود.

بنابراین، چرا باید فرهنگ سازمانی خود را شناسایی کنید؟ چند دلیل مهم وجود دارد:

·        با نیت عمل کنید - درک هر دو نوع فرهنگی که می خواهید و نوع فرهنگی که در حال حاضر دارید به شما امکان می دهد مسیری را برای رسیدن از نقطه A به نقطه B ایجاد کنید.

·        شکاف ها را کشف کنید - وقتی فرهنگ شرکت خود را ارزیابی می کنید، به شما امکان می دهد مناطقی را که می توانند بهبود یابند شناسایی کنید تا بدانید کجا و چگونه باید اقدام کنید.

·        فرصت ها را شناسایی کنید - به طور مشابه، وقت گذاشتن برای خود اندیشی می تواند به طور بالقوه فرصت هایی را که ممکن است از دست داده اید برجسته کند.

آیا می خواهید در مورد تحول فرهنگ بیشتر بدانید؟ در اینجا همه چیزهایی است که باید بدانید.

همانطور که مردم از سراسر جهان در فرهنگ های مختلف زندگی می کنند، شرکت ها نیز چنین هستند. و در برخی موارد، حتی بخش‌های درون یک شرکت می‌توانند فرهنگ خاص خود را داشته باشند. در زیر چند فرهنگ متداول شرکتی ذکر شده است که ممکن است بخواهید در سازمان خود ایجاد کنید.

1. فرهنگ توانمند

مظهر فرهنگ توانمند زمانی است که هر فردی در سازمان شما احساس می کند کاملاً درگیر است و به طور فعال در موفقیت کسب و کار مشارکت دارد. افراد فعالیت‌های جدیدی را آغاز می‌کنند که به نفع شرکت شما خواهد بود، مالکیت کارشان را به دست می‌گیرند و با کمال میل مسئول نتایج هستند.

افرادی که در یک فرهنگ شرکتی قدرتمند شکوفا می شوند، کسانی هستند که از ابتکار عمل نمی ترسند و در تصمیمات خود اعتماد به نفس نشان می دهند. برخی از مزایای پرورش این نوع فرهنگ عبارتند از:

·        مسائل بالقوه قبل از اینکه به مشکل تبدیل شوند شناسایی و مورد بررسی قرار می گیرند

·        کارمندان احساس راحتی می کنند که با ایده های جدید نزد مافوق ها بیایند

·        افراد در بهبود سازمان درگیر هستند

·        مردم نسبت به اعمال خود احساس مسئولیت می کنند و مالکیت ایده هایشان را می گیرند

2. فرهنگ نوآوری

در برخی از صنایع، نوآوری بسیار ارزشمند و برای موفقیت مداوم سازمان ضروری است. فرهنگ نوآوری نه تنها بر ارائه ایده های جدید، بلکه بر پیروی از یک فرآیند دقیق برای به ثمر رساندن آن ایده ها تمرکز دارد.

در فرهنگ نوآوری، داشتن مجموعه‌ای از شخصیت‌های متنوع، ایده‌ها را قادر می‌سازد راحت‌تر نفوذ کنند. در حالی که برخی از افراد ممکن است در عناصر خلاقانه نوآوری بهتر عمل کنند، برخی دیگر ممکن است در اجرای فرآیندها برای زنده کردن آنها مهارت بیشتری داشته باشند. مزایای توسعه این نوع فرهنگ در سازمان عبارتند از:

·        تعهد یکپارچه به نوآوری در بین همه اعضای سازمان

·        مزیت رقابتی در بازار از طریق نوآوری مداوم

·        محیطی که در آن همه احساس راحتی می کنند تا ایده های خود را به اشتراک بگذارند

3. فرهنگ فروش

ایجاد یک فرهنگ فروش در سازمان شما ممکن است نشان دهنده این باشد که انگیزه ای اساسی برای حمایت از فعالیت هایی که برای شرکت شما ایجاد درآمد می کنند وجود دارد. برای شرکت‌هایی که نیروی فروش بزرگی دارند، تغییر فرهنگ برای تمرکز بر فروش در آن گروه می‌تواند آنها را قادر به ترویج محصولات و خدمات جدید، نزدیک شدن به بازارهای جدید، توسعه فرآیند فروش منطبق با ارزش‌های شرکت شما و استفاده از آنها کند. ابزارهایی که به آنها کمک می کند تا فروش را به حداکثر برسانند.

افرادی که در فرهنگ فروش پیشرفت می کنند، تمایل دارند بر ارائه محصول یا خدماتی متمرکز شوند که به بهترین وجه نیازهای مشتریان را برآورده می کند. پیاده سازی فرهنگ فروش در سازمان شما می تواند مزایای زیر را به همراه داشته باشد:

·        نیروی فروش که به طور کامل در مورد هر محصول و خدماتی که شرکت ارائه می دهد مطلع است

·        تعهد از همه تیم ها برای حمایت از نیروی فروش در صورت نیاز

·        مسئولیت پذیری در تعهد به اهداف و تلاش برای فراتر از آن انتظارات

4. فرهنگ مشتری محور

فرهنگ مشتری محور همه چیز در مورد مصرف کنندگانی است که محصولات یا خدمات شرکت شما را خریداری می کنند. این نوع فرهنگ در کل سازمان شما نفوذ می کند، از جمله آنهایی که اصلاً با مشتریان تعامل ندارند. کارکنان در فرهنگ مشتری مداری این قدرت را دارند که همه چیز را از چشم مشتری ببینند و بر اساس مشاهدات خود تصمیمات مناسب بگیرند. مزایای فرهنگ مشتری محور عبارتند از:

·        مسئولیت پذیری در کل شرکت در تمام جنبه های کار

·        افزایش رضایت مشتری

·        نیروی کار متعهد به ارائه مازاد


تفاوت بین مدیریت و رهبری چیست؟

من قصد نوشتن این مقاله را نداشتم. من نمی خواستم چیز دیگری در مورد تعریف، ارزش و تمایزات مدیریت و رهبری بنویسم. من فکر می‌کردم که از این موضوع عبور کرده‌ایم (من به گروه جمعی از مدیران، مدیران، مشاوران و رهبران اینجا اشاره می‌کنم). اما پس از خواندن مقاله دیگری امروز صبح که مدام مدیران و مدیران را تشویق می کرد تا افراد خود را "بهتر" مدیریت کنند، متوجه شدم که ما اینطور نیستیم. این مقاله ای بود که توسط یک موسسه بسیار معتبر منتشر شد و به مدیران توصیه می کرد افراد دیگر را مدیریت کنند. خیلی اشتباه فهمیدند

اگر در حال حاضر یکی از همکاران، مشتریان، دانشجویان یا در هر یک از کارگاه های رهبری من هستید یا بوده اید، مطمئناً قبلاً این را شنیده اید. از شما می خواهم که مرا تحمل کنید. یکی از مقالاتی که امروز صبح خواندم باعث شد این کار را انجام دهم.

این طرز فکر باعث شد که من از درون هول کنم.

در درونم به هم ریخته بودم زیرا هر چه بیشتر می خواندم، بیشتر متوجه می شدم که این فقط معنایی و تفاوت در انتخاب کلمه نیست. نه. این یک طرز فکر آشکار بود که واقعاً این نظریه را پیش برد که ما - مردم - می‌توانیم واقعاً دیگران را مدیریت کنیم و آن را به طور مؤثر انجام دهیم.

این طرز فکر برای من یک مشکل است زیرا اکثر مردم حتی نمی توانند به طور مؤثر خود، زندگی خود، خانواده خود و غیره را مدیریت کنند. چگونه می توان انتظار داشت که فرد دیگری یا گروهی از مردم را مدیریت کند؟ به این موارد اضافه کنید که از کارکنان امروزی انتظار می رود (حداقل در تئوری) در واقع کمک بزرگی به سازمان خود کنند و سرپرستان خود را خوب جلوه دهند. هرچه بیشتر مطالعه کردم، بیشتر متوجه شدم که هنوز تا چه حد باید برای تشخیص این دو شایستگی کلیدی پیش برویم.

رهبری و مدیریت هر دو لازم هستند، اما متفاوت هستند.

یک تفاوت مدیریت و رهبری این است که هر دو شایستگی های ضروری هستند که ارزش نهادی را اضافه می کنند. هیچ کدام برتر یا فروتر از دیگری نیست. آنها فقط متفاوت هستند ما چیزهایی مانند برنامه ها، بودجه ها، قراردادها، پروژه ها و فرآیندها را مدیریت می کنیم، اما باید افراد پیشرو باشیم. ایده "مدیریت" مردم در قرن بیست و یکم تحقیرآمیز به نظر می رسد. بسیاری از ما هر دو کلاه را بر سر می‌گذاریم، اما باید تفاوت را درک کنیم تا بتوانیم در درون و بین این دو نقش به درستی خم شویم.

آیا رئیس یا سرپرست شما تا به حال اینها را به شما گفته است - من مدیر شما هستم. من تو را مدیریت می کنم؛ یا من ده نفر را مدیریت می کنم؟ چه چیزی شما را به فکر انداخت؟ این چه احساسی به شما دست داد؟

در مدرسه بازرگانی و تحصیلات تکمیلی، یاد گرفتم که مدیریت عمل یا مهارت هدایت، کنترل، مدیریت، تصمیم گیری، نظارت و غیره است. حتی یکی از این کلمات با کاری که می‌خواهم شخص دیگری با من یا برای من انجام دهد همخوانی ندارد. در مورد شما چطور؟ همچنین یاد گرفتم که رهبری در مورد تأثیرگذاری، توسعه، مربیگری، راهنمایی، راهنمایی یا نظارت بر افراد است. بنابراین ما باید مردم را رهبری کنیم و همه چیزهای دیگر را مدیریت کنیم. تمایز واقعی است و مهم است.

 

اگر "متخصصان" در این زمینه مدام این اشتباه را انجام می دهند، چگونه می توان انتظار داشت که مدیران و مدیران سطح متوسط ??این موضوع را درست انجام دهند؟ عدم درک دائمی از این مفاهیم، ??افراد را در شغل خود عقب نگه می دارد و بر موفقیت سازمانی تأثیر منفی می گذارد.

افرادی هستند که رهبران بزرگ اما مدیرانی وحشتناک هستند و افرادی هستند که مدیران بزرگ و رهبران وحشتناکی هستند. چگونه می تواند این باشد؟ زیرا این دو شایستگی به مجموعه مهارت های متفاوتی نیاز دارند. اغلب مدیران استخدام کننده می خواهند شخصی را برای رهبری استخدام کنند، اما تمام تحلیل و مصاحبه شغلی را روی مدیریت متمرکز می کنند و بالعکس.

اگر می‌خواهید مدیری را استخدام کنید، شایستگی‌های آن نقش را بر اساس آنچه مدیریت است، تعریف کنید. اگر می‌خواهید یک رهبر استخدام کنید، شایستگی‌های آن نقش را بر اساس آنچه رهبری است، تعریف کنید. اگر می‌خواهید فردی را استخدام کنید که در هر دو مورد مهارت داشته باشد، مطمئن شوید که ظاهر آن چگونه است، سپس یک شرح موقعیت مناسب ایجاد کنید و سؤالات مناسب را در طول مصاحبه بپرسید.

مدیریت معمولاً از طریق عنوان شخص منعکس می شود، اما رهبری اینطور نیست.

یک نفر می تواند عنوان مدیر را داشته باشد و هرگز کارکنان یا کارمندانی را تحت هدایت خود نداشته باشد، زیرا او (دوباره بگویم) برنامه، بودجه، پروژه یا شرکتی را که در واقع کنترل دارد و باید آن را مدیریت کند، مدیریت می کند. مستقیم، رسیدگی و نظارت موثر.

مدیریت با یک یا چند تصمیم گیرنده برای یک واحد / بخش / بخش / سازمان خاص اتفاق می افتد که در آن "چیزی" برای مدیریت، کنترل، مدیریت، هدایت یا نظارت وجود دارد. واحد/بخش/بخش/سازمان دارای بودجه، برنامه، خدمات، قرارداد یا فرآیند (چیزی) که باید مدیریت شود. با این حال، افراد در بخش مربوطه باید هدایت شوند (و من تاکید می کنم که آنها ترجیح می دهند) رهبری شوند.

برای رهبر بودن به دیگرانی نیاز دارد که بتواند به نحوی بر آنها تأثیر بگذارد یا آنها را تحت تأثیر قرار دهد (برخی افراد این افراد را پیروان می نامند). الزامی نیست که این افراد در خطوط عادی نظارتی تحت کنترل مستقیم او باشند، بلکه باید در دایره نفوذ او باشند. رهبران می‌توانند - و انجام می‌دهند - به سمت پایین، رو به بالا و بالا هدایت شوند. ما زیردستان، همکاران، اعضای تیم و حتی مافوق خود را رهبری می کنیم (نفوذ می کنیم). به همین دلیل است که ما اکنون می دانیم که رهبری می تواند و در هر سطحی در یک سازمان اتفاق بیفتد.

رهبری کمک به مردم عادی برای رسیدن به نتایج خارق العاده است. این در مورد توسعه تفکر انتقادی، حل مسئله و مهارت های بهبود فرآیند در دیگران و دادن فرصت به آنها برای به کارگیری این مهارت ها و داشتن اطلاعات در تصمیم گیری است. رهبران موظفند سؤالاتی را بپرسند که دیگران را (در هر سطحی) وادار می کند تا انتخاب ها را در نظر بگیرند، در واقع فکر کنند و سپس به دیگران توصیه کنند.

رهبری در مورد عناوین نیست. بحث ارشدیت نیست. این نه در مورد وضعیت است و نه در مورد مدیریت. رهبری در مورد قدرت و توانایی این است که بدانید چه زمانی و چگونه از آن برای تأثیرگذاری بر افراد اطرافتان برای انجام و تبدیل شدن بیشتر استفاده کنید! رهبری تحول آفرین به معنای استفاده از اقدامات شما برای ارتقای دیگران و قرار دادن آنها در مسیر عظمت است.

شما می توانید یک رهبر باشید و هرگز به طور رسمی بر کارمندان نظارت نکنید، و می توانید یک مدیر باشید و هرگز در واقع قدرت رسمی بر کارکنان یا تیم نداشته باشید. با این حال، توجه به این نکته مهم است که عنوان موقعیت یک فرد نشان دهنده توانایی او در انجام هر یک از آنها (رهبری یا مدیریت) نیست.

کارها را مدیریت کنید و افراد را رهبری کنید.

کارها را مدیریت کنید، حتی خودتان را مدیریت کنید، اما وقتی صحبت از افراد دیگر به میان می‌آید، ما کلماتی مانند رهبری، نظارت، مربی، راهنما، مربی و غیره را ترجیح می‌دهیم. اشخاص حقیقی. این مناسب نخواهد بود (به جز در شرایط شدید - ایمنی و غیره).

من به دانش‌آموزان آموزش می‌دهم، کارگاه‌های آموزشی را برای حرفه‌ای‌ها در همه سطوح تسهیل می‌کنم و مشاوره و مربیگری اجرایی ارائه می‌دهم، و چیزی که 20 سال است بر آن فشار می‌آورم این است که ما واقعاً می‌توانیم به طور مؤثر هر کسی را «مدیریت» کنیم. افراد فردی ذهن خود را دارند و می توانند انتخاب های خود را انجام دهند. ما می‌توانیم از طریق رهبری بر آن انتخاب‌ها و رفتارها تأثیر بگذاریم و آن‌ها را شکل دهیم، اما تلاش برای هدایت و کنترل آن‌ها مناسب نیست این کاری است که مدیریت قرار است با «چیزها» انجام دهد.

کل مفهوم نیروی کار دانش روزافزون که در آن افراد استخدام می‌شوند و حقوق می‌گیرند تا استراتژیک فکر کنند، خودشان را با مأموریت‌های سازمانی هماهنگ کنند و سپس نتایج معناداری برای ذینفعان داخلی و خارجی ارائه کنند، بر ایده (و امیدواریم تمرین) داشتن رهبران واقعی استوار است. رهبران دیگر را توسعه دهید و از استعدادهای اطراف خود (بالاتر، روبه‌رو و زیر مقام‌های خود) بیرون بکشید.


چارتهای سازمانی شرکت: تعریف و کاربرد

 

بیشتر سازمان‌ها و کسب‌وکارها عادت دارند از چارتهای سازمانی برای نشان دادن هر چه بیشتر نحوه ساختارشان استفاده کنند. چارت سازمانی اولین راه عملی و موثر برای نمایش توزیع مسئولیت ها در سازمان است.

چارت سازمانی چیست؟ چارت سازمانی نمایشی شماتیک از پیوندهای سلسله مراتبی، سازمانی و عملکردی موجود در ساختار شما است. این یک عکس فوری از یک لحظه معین از موقعیت های در سازمان شما و روابطی است که ممکن است بین آنها وجود داشته باشد.

چارت سازمانی اطلاعاتی را در مورد:

برای دست اندرکاران سازمان: برای هر بخش، چارت سازمانی عملکرد انجام شده و نام مدیر بخش را نشان می دهد.

روابط بین بازیگران: چارت سازمانی اجازه می دهد تا بر پیوندهای سلسله مراتبی، عملکردی یا همکاری بین خدمات مختلف تأکید شود.

آن برای چه کاری استفاده می شود ؟

چارت سازمانی برای تجسم سازمان شما استفاده می شود. این بیش از همه یک ابزار ارتباطی است که برای تسهیل درک روابط و پیوندهای موجود در ساختار شما طراحی شده است.

عمدتاً اهداف زیر را برآورده می کند:

·         به یک تازه وارد یا یک فرد خارجی اجازه دهید تا عملکرد سازمانی شرکت شما را درک کند.

·        به کارمندان اجازه دهید تا ارتباطات خود، نقش های خود در شرکت، پیوندهای بین حرفه های مختلف و ارتباطات سلسله مراتبی احتمالی خود را بهتر درک کنند. این یک راه خوب برای کارکنان شما است تا جایگاه مناسب خود را در شرکت بدون ابهام در موقعیت های سلسله مراتبی بدانند.

·        به یک شخص خارجی، مانند مشتری یا شریک، اجازه دهید تا از طریق درک آسان سازمان شما، مستقیماً با افراد مناسب صحبت کند.

مزایا و معایب فلوچارت چیست؟

استفاده از چارتهای سازمانی این مزیت را دارد که ساختار شما را به صورت بصری رسمیت می بخشد و در نتیجه چارچوب مرجعی را برای شرکت شما تشکیل می دهد.

با این حال، چارت سازمانی همچنان یک چارت است و به همین دلیل، دارای اشکال عمده ایستایی است در حالی که کسب و کار یک ساختار متحرک است. بنابراین، توصیف واقعیت سازمان شما کافی نیست. باید به عنوان یک عنصر مرجع (با ذکر تاریخ) در نظر گرفته شود اما نه به عنوان مرجع.

چگونه یک چارت سازمانی ایجاد کنیم؟

طراحی چارت سازمانی از چند مرحله می گذرد:

·        فهرستی از کارکردها، همکاران یا خدمات ساختاری که باید ارائه شود، تهیه کنید.

·        روابط سلسله مراتبی و/یا عملکردی بین توابع، همکاران یا بخش‌ها را شناسایی کنید.

·        چارت سازمانی را با توجه به سطح جزئیات مورد نظر به صورت گرافیکی نشان دهید.

راه های مختلفی برای نمایش چارت سازمانی با توجه به سطح جزئیات مورد نظر و با توجه به فرهنگ سازمانی (سلسله مراتبی، سه لایه، ستاره ای، دایره ای و غیره) وجود دارد. به عنوان مثال، یک شرکت با ساختار سلسله مراتبی بسیار قوی ممکن است از یک چارت سازمانی سلسله مراتبی استفاده کند (همچنین به نام "چارت سازمانی هرمی"، "چارت سازمانی طبقه بندی" یا "چارت سازمانی بنر" نیز نامیده می شود). خود چارت سازمانی سلسله مراتبی دارای چندین نوع است، مانند چارت سازمانی نوع "تاشده" که اغلب با آن مواجه می‌شویم:

سازمان

تصویر چارت سازمانی شرکتی، از نوع "تاشده".

برای مشاوره انواع مختلف چارت سازمانی، از شما دعوت می کنیم که مقاله اختصاصی ما را مطالعه کنید.

ارزش افزوده ما

چارت سازمانی ابزار خوبی است زیرا امکان تجسم نحوه ساختار شرکت را در یک زمان "T" از نظر بازیگران درگیر، و رابطه فرماندهی که بین آنها وجود دارد، می دهد.

با این حال، اطلاعات کمی در مورد توزیع وظایف و مسئولیت ها می دهد. بنابراین ما معتقدیم که این باید با ابزارهای اضافی مانند شرح وظایف یا حتی در RACI ها همراه باشد.

علاوه بر این، اگرچه چارت سازمانی شایستگی ساده‌سازی روش تجسم ساختار شما را دارد، اما به عنوان تنها وسیله، عملکرد و کارایی آن را برای بهبود عملکرد بهبود نمی‌بخشد. ما از شما دعوت می کنیم تا با پیشنهاد ما در مورد هوش سازمانی مشورت کنید تا در این منظر بیشتر پیش بروید.