تفاوت بین مدیریت و رهبری چیست؟
من قصد نوشتن این مقاله را نداشتم. من نمی خواستم چیز دیگری در مورد تعریف، ارزش و تمایزات مدیریت و رهبری بنویسم. من فکر میکردم که از این موضوع عبور کردهایم (من به گروه جمعی از مدیران، مدیران، مشاوران و رهبران اینجا اشاره میکنم). اما پس از خواندن مقاله دیگری امروز صبح که مدام مدیران و مدیران را تشویق می کرد تا افراد خود را "بهتر" مدیریت کنند، متوجه شدم که ما اینطور نیستیم. این مقاله ای بود که توسط یک موسسه بسیار معتبر منتشر شد و به مدیران توصیه می کرد افراد دیگر را مدیریت کنند. خیلی اشتباه فهمیدند
اگر در حال حاضر یکی از همکاران، مشتریان، دانشجویان یا در هر یک از کارگاه های رهبری من هستید یا بوده اید، مطمئناً قبلاً این را شنیده اید. از شما می خواهم که مرا تحمل کنید. یکی از مقالاتی که امروز صبح خواندم باعث شد این کار را انجام دهم.
این طرز فکر باعث شد که من از درون هول کنم.
در درونم به هم ریخته بودم زیرا هر چه بیشتر می خواندم، بیشتر متوجه می شدم که این فقط معنایی و تفاوت در انتخاب کلمه نیست. نه. این یک طرز فکر آشکار بود که واقعاً این نظریه را پیش برد که ما - مردم - میتوانیم واقعاً دیگران را مدیریت کنیم و آن را به طور مؤثر انجام دهیم.
این طرز فکر برای من یک مشکل است زیرا اکثر مردم حتی نمی توانند به طور مؤثر خود، زندگی خود، خانواده خود و غیره را مدیریت کنند. چگونه می توان انتظار داشت که فرد دیگری یا گروهی از مردم را مدیریت کند؟ به این موارد اضافه کنید که از کارکنان امروزی انتظار می رود (حداقل در تئوری) در واقع کمک بزرگی به سازمان خود کنند و سرپرستان خود را خوب جلوه دهند. هرچه بیشتر مطالعه کردم، بیشتر متوجه شدم که هنوز تا چه حد باید برای تشخیص این دو شایستگی کلیدی پیش برویم.
رهبری و مدیریت هر دو لازم هستند، اما متفاوت هستند.
یک تفاوت مدیریت و رهبری این است که هر دو شایستگی های ضروری هستند که ارزش نهادی را اضافه می کنند. هیچ کدام برتر یا فروتر از دیگری نیست. آنها فقط متفاوت هستند ما چیزهایی مانند برنامه ها، بودجه ها، قراردادها، پروژه ها و فرآیندها را مدیریت می کنیم، اما باید افراد پیشرو باشیم. ایده "مدیریت" مردم در قرن بیست و یکم تحقیرآمیز به نظر می رسد. بسیاری از ما هر دو کلاه را بر سر میگذاریم، اما باید تفاوت را درک کنیم تا بتوانیم در درون و بین این دو نقش به درستی خم شویم.
آیا رئیس یا سرپرست شما تا به حال اینها را به شما گفته است - من مدیر شما هستم. من تو را مدیریت می کنم؛ یا من ده نفر را مدیریت می کنم؟ چه چیزی شما را به فکر انداخت؟ این چه احساسی به شما دست داد؟
در مدرسه بازرگانی و تحصیلات تکمیلی، یاد گرفتم که مدیریت عمل یا مهارت هدایت، کنترل، مدیریت، تصمیم گیری، نظارت و غیره است. حتی یکی از این کلمات با کاری که میخواهم شخص دیگری با من یا برای من انجام دهد همخوانی ندارد. در مورد شما چطور؟ همچنین یاد گرفتم که رهبری در مورد تأثیرگذاری، توسعه، مربیگری، راهنمایی، راهنمایی یا نظارت بر افراد است. بنابراین ما باید مردم را رهبری کنیم و همه چیزهای دیگر را مدیریت کنیم. تمایز واقعی است و مهم است.
اگر "متخصصان" در این زمینه مدام این اشتباه را انجام می دهند، چگونه می توان انتظار داشت که مدیران و مدیران سطح متوسط ??این موضوع را درست انجام دهند؟ عدم درک دائمی از این مفاهیم، ??افراد را در شغل خود عقب نگه می دارد و بر موفقیت سازمانی تأثیر منفی می گذارد.
افرادی هستند که رهبران بزرگ اما مدیرانی وحشتناک هستند و افرادی هستند که مدیران بزرگ و رهبران وحشتناکی هستند. چگونه می تواند این باشد؟ زیرا این دو شایستگی به مجموعه مهارت های متفاوتی نیاز دارند. اغلب مدیران استخدام کننده می خواهند شخصی را برای رهبری استخدام کنند، اما تمام تحلیل و مصاحبه شغلی را روی مدیریت متمرکز می کنند و بالعکس.
اگر میخواهید مدیری را استخدام کنید، شایستگیهای آن نقش را بر اساس آنچه مدیریت است، تعریف کنید. اگر میخواهید یک رهبر استخدام کنید، شایستگیهای آن نقش را بر اساس آنچه رهبری است، تعریف کنید. اگر میخواهید فردی را استخدام کنید که در هر دو مورد مهارت داشته باشد، مطمئن شوید که ظاهر آن چگونه است، سپس یک شرح موقعیت مناسب ایجاد کنید و سؤالات مناسب را در طول مصاحبه بپرسید.
مدیریت معمولاً از طریق عنوان شخص منعکس می شود، اما رهبری اینطور نیست.
یک نفر می تواند عنوان مدیر را داشته باشد و هرگز کارکنان یا کارمندانی را تحت هدایت خود نداشته باشد، زیرا او (دوباره بگویم) برنامه، بودجه، پروژه یا شرکتی را که در واقع کنترل دارد و باید آن را مدیریت کند، مدیریت می کند. مستقیم، رسیدگی و نظارت موثر.
مدیریت با یک یا چند تصمیم گیرنده برای یک واحد / بخش / بخش / سازمان خاص اتفاق می افتد که در آن "چیزی" برای مدیریت، کنترل، مدیریت، هدایت یا نظارت وجود دارد. واحد/بخش/بخش/سازمان دارای بودجه، برنامه، خدمات، قرارداد یا فرآیند (چیزی) که باید مدیریت شود. با این حال، افراد در بخش مربوطه باید هدایت شوند (و من تاکید می کنم که آنها ترجیح می دهند) رهبری شوند.
برای رهبر بودن به دیگرانی نیاز دارد که بتواند به نحوی بر آنها تأثیر بگذارد یا آنها را تحت تأثیر قرار دهد (برخی افراد این افراد را پیروان می نامند). الزامی نیست که این افراد در خطوط عادی نظارتی تحت کنترل مستقیم او باشند، بلکه باید در دایره نفوذ او باشند. رهبران میتوانند - و انجام میدهند - به سمت پایین، رو به بالا و بالا هدایت شوند. ما زیردستان، همکاران، اعضای تیم و حتی مافوق خود را رهبری می کنیم (نفوذ می کنیم). به همین دلیل است که ما اکنون می دانیم که رهبری می تواند و در هر سطحی در یک سازمان اتفاق بیفتد.
رهبری کمک به مردم عادی برای رسیدن به نتایج خارق العاده است. این در مورد توسعه تفکر انتقادی، حل مسئله و مهارت های بهبود فرآیند در دیگران و دادن فرصت به آنها برای به کارگیری این مهارت ها و داشتن اطلاعات در تصمیم گیری است. رهبران موظفند سؤالاتی را بپرسند که دیگران را (در هر سطحی) وادار می کند تا انتخاب ها را در نظر بگیرند، در واقع فکر کنند و سپس به دیگران توصیه کنند.
رهبری در مورد عناوین نیست. بحث ارشدیت نیست. این نه در مورد وضعیت است و نه در مورد مدیریت. رهبری در مورد قدرت و توانایی این است که بدانید چه زمانی و چگونه از آن برای تأثیرگذاری بر افراد اطرافتان برای انجام و تبدیل شدن بیشتر استفاده کنید! رهبری تحول آفرین به معنای استفاده از اقدامات شما برای ارتقای دیگران و قرار دادن آنها در مسیر عظمت است.
شما می توانید یک رهبر باشید و هرگز به طور رسمی بر کارمندان نظارت نکنید، و می توانید یک مدیر باشید و هرگز در واقع قدرت رسمی بر کارکنان یا تیم نداشته باشید. با این حال، توجه به این نکته مهم است که عنوان موقعیت یک فرد نشان دهنده توانایی او در انجام هر یک از آنها (رهبری یا مدیریت) نیست.
کارها را مدیریت کنید و افراد را رهبری کنید.
کارها را مدیریت کنید، حتی خودتان را مدیریت کنید، اما وقتی صحبت از افراد دیگر به میان میآید، ما کلماتی مانند رهبری، نظارت، مربی، راهنما، مربی و غیره را ترجیح میدهیم. اشخاص حقیقی. این مناسب نخواهد بود (به جز در شرایط شدید - ایمنی و غیره).
من به دانشآموزان آموزش میدهم، کارگاههای آموزشی را برای حرفهایها در همه سطوح تسهیل میکنم و مشاوره و مربیگری اجرایی ارائه میدهم، و چیزی که 20 سال است بر آن فشار میآورم این است که ما واقعاً میتوانیم به طور مؤثر هر کسی را «مدیریت» کنیم. افراد فردی ذهن خود را دارند و می توانند انتخاب های خود را انجام دهند. ما میتوانیم از طریق رهبری بر آن انتخابها و رفتارها تأثیر بگذاریم و آنها را شکل دهیم، اما تلاش برای هدایت و کنترل آنها مناسب نیست – این کاری است که مدیریت قرار است با «چیزها» انجام دهد.
کل مفهوم نیروی کار دانش روزافزون که در آن افراد استخدام میشوند و حقوق میگیرند تا استراتژیک فکر کنند، خودشان را با مأموریتهای سازمانی هماهنگ کنند و سپس نتایج معناداری برای ذینفعان داخلی و خارجی ارائه کنند، بر ایده (و امیدواریم تمرین) داشتن رهبران واقعی استوار است. رهبران دیگر را توسعه دهید و از استعدادهای اطراف خود (بالاتر، روبهرو و زیر مقامهای خود) بیرون بکشید.